در حال بارگذاری ...

داستان انگلیسی در باره توماس ادیسون

داستان انگلیسی در باره توماس ادیسون

داستان انگلیسی در باره توماس ادیسون

2 دیدگاه 4,183 بازدید ۹ مهر

با سلام خدمت شما کاربران عزیز learnspot24.com در این پست داستان انگلیسی تاثیر گذار در مورد زندگی توماس ادیسون را آماده کردیم امیدواریم مفید واقع شود.

I was born in the United States. I went to school for only three months because my teacher thought that I caused trouble in the classroom. In fact, I spoke in a loud voice because I couldn’t hear very well. When I left school, I was only 7 years old. My mother became my teacher at home.

ترجمه ...

من در ایالات متحده به دنیا آمدم و فقط سه ما به مدرسه رفتم چون معلمم فکر می کرد من باعث مشکل در کلاس درس شده ام. در واقع من با صدای بلند صحبت می کردم زیرا نمی توانستم خیلی خوب بشنوم. زمانیکه مدرسه را ترک کردم، فقط ۷ سالم بود و مادرم در خانه معلمم شد.

My parents had seven children and I was the youngest. We didn’t have much money, so when I was 12 years old, all my brothers and sisters worked. I decided to work too. I got a job on the railways and I sold food and drinks on trains. One day, I was at Mount Clemens station when I saw a little boy on the railway. There was a train coming and I ran to safe him.

ترجمه ...

پدر و مادرم هفت فرزند داشتند و من کوچترین بودم. پول زیادی نداشتیم بنابراین وقتی ۱۲ سالم بود همه برادران و خواهرانم کار می کردند. من هم تصمیم گرفتم کار کنم، در ره آهن کار پیدار کردم و در قطارها غذا و نوشیدنی می فروختم. یک روز در ایستگاه  مونت کِلِمنس بودم که یک پسر بچه  را روی ریل دیدم. قطاری به سمتش می آمد و من دویدم تا او را نجات دهم.

داستان انگلیسی با توماس ادیسون

The boy was the stationmaster’s 3-years-old son. He wanted to thank me for saving his son and taught me how to use the telegraph. I could get a better job now! From 1863 to 1867, I worded as telegraph operator. I liked machines and I sometimes did experiments. When I was 19, I had a job at the Western Union company in Louisville. One day, I was trying an experiment when I spilt acid in the office and lost my job.

ترجمه ...

پسرک، پسر رییس ایستگاه بود که می خواست از من برای نجات پسرش تشکر کند و به من نحوه استفاده از تلگراف را یاد می داد. اکنون می توانستم شغلی بهتری پیدا کنم! از سال ۱۸۶۳ تا ۱۸۶۷ به عنوان متصدی تلگراف کارمی کردم. ماشین ها رو دوست داشتم و گاهی اوقات آزمایش انجام می کردم. وقتی ۱۹ ساله بودم در شرکت وسترن یونیون در لوئیزویل کار می کردم. یک روز در حال امتحان کردن یک آزمایش بودم که اسید را روی دفتر ریختم و کارم را از دست دادم.

داستان انگلیسی توماس ادیسون

I moved to Boston and invented a machine to record votes. No one was interested in it, so when I was 22 years old, I decided to go to New York to make a new start. I knew one person in New York so I went to see him. ‘I haven’t got a job and I need some money. Could I borrow some from you?’ I asked. He was surprised. ‘I can only lend you a dollar,’ he said. I took the dollar and promised to give it back.

ترجمه ...

من به بوستون نقل مکان کردم و یک دستگاهی را برای ثبت آرا اختراع کردم. هیچ کس به آن علاقه ای نداشت بنابراین در ۲۲ سالگی تصمیم گرفتم برای شروعی تازه  به نیویورک بروم. من یک نفر را در نیویورک می شناختم، بنابراین به دیدنش رفتم. پرسیدم ” من کار ندارم و مقداری پول نیاز دارم، آیا می توانم مقداری از شما قرض بگیرم؟”  او تعجب کرد و گفت: ” من فقط می توانم یک دلار به شما قرض بدهم” من دلار رو گرفتم و قول دادم که بس بدهم.

This dollar changed my life. I was hungry and weak, so I used the dollar to buy a meal. I felt much stronger after my meal and I went out to look for a job.  I talked to a few people. One of them was Franklin Pope. He worked for the Gold Indicator company and he showed me the company’s building.

ترجمه ...

این دلار زندگی من را تغییر داد. گرسنه و ضعیف بودم، بنابراین از دلار برای خرید غذا استفاده کردم. بعد از غذا احساس بسیار قوی تری کردم و رفتم بیرون تا کاری پیدا کنم. با چند نفر صحبت کردم. یک از آنها فرنکلین پوپ بود. او در شرکت شاخص طلا کار می کرد و ساختمان شرکت را به من  نشان داد.

I stayed in the battery room in that night. The next day, I studied the company’s machines. The third day was my lucky day. There was a machine that sent important information to the Gold Exchanged. Suddenly, it stopped working. The people in the company didn’t know what to do. But I knew what to do. I repaired the machine.

ترجمه ...

آن شب در اتاق باطری ماندم. روز بعد دستگاه های شرکت را مطالعه کردم. روز سوم روز خوش شانسی من بود. آنجا دستگاهی بود که اطلاعات مهمی را به بورس طلا ارسال می کرد. ناگهان از کار افتاد. افراد در شرکت نمی دانستند چه کاری انجام دهند اما من می دانستم باید چه کار کنم. من دستگاه را تعمیر کردم.

Doctor Samuel Laws, from the Gold Exchange, heard of my work. He offered to pay me 300 dollars a month to repair their machines! I was able to pay the dollar back, soon the president of the Gold and Stock telegraph company also heard of my work. ‘Can you repair the machines in our company?’ he asked me. 3,000 dollars or 5,000 dollars a year was good pay for the job, but he offered me 40,000 dollars! I was lucky once again. This was the start of my career as a businessman and inventor.

ترجمه ...

دکتر ساموئل لاوز، از بورس طلا، در باره  کارهای من شنید، او پیشنهاد کرد تا ماهانه ۳۰۰ دلار برای تعمیر دستگاه هایشان به من بپردازند. من می توانستم دلار را پس بدهم. به زودی رئیس شرکت تلگراف طلا و بورس نیز از کار من مطلع شدند.  او از من پرسید: “می توانید دستگاه های شرکت ما را تعمیر کنید؟” ۳۰۰۰ دلار یا ۵۰۰۰ پرداخت خوبی برای این کار بود اما او به من ۴۰۰۰۰ دلار پیشنهاد کرد. من یکبار دیگر خوش شانس بودم. این شروع کار من به عنوان یک تاجر و مخترع بود.

نویسنده: admin

دیدگاه ها

دیدگاه شما برای ما ارزشمند است
    
  • vakili418

    سلام
    اولین بار است از سایت شما بازدید میکنم،من در حال فراگیری زبان انگلیسی هست: و فکر میکنم مطالب این سایت میتواند به من کمک کند.
    از زحمات شما کمال تشکر را دارم.

    پاسخ
    • admin

      ممنون از شما دوست عزیز خوشحالیم که مطالب سایت برای شما مفید بوده.

      پاسخ

    دیدگاهتان را بنویسید